جمعه، آذر ۲۰، ۱۳۸۸

عاقبت يك روزمغرب، مشرق مي شود...
عاقبت غربي ترين دل نيز عاشق می شود...
شرط می بندم زمانی که نه دور است و نه دیر
مهربانی حاکم منطق می شود

جمعه، آذر ۰۶، ۱۳۸۸

نفسی اگر بر من ماند فردا تاریک روشن سپیده را بر خاطرم چفت خواهم کرد،سیب آویخته به درخت را از بلاتکلیفی رها می کنم، مرور می کنم آن شادمانی بی دلیلی را که در کودکی مزه کردم،طوری از کنار دنیا عبور خواهم کرد که تر دامن و آلوده نشوم ،بدی هایم را در زلال چشمانتان خواهم شست ،و خلق تنگ تان را چون نیکی دور خیال ماندگاری بر سیاهی چشمانم آویزان خواهم کرد...
مثل یک پنج وارونه ارادتمند همه شما چه دور و چه نزدیک...

چهارشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۸

من نه عروسک بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من ...
من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید
من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید و خدا می داند...سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود

پنجشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۸

همچنان شاملو گاه و نا گاه از دلگیر درون می خواند:

وطن کجاست که آواز ِ آشنای تو چنين دور مي‌نمايد؟اميد کجاست
تا خود
جهان
به قرار
بازآيد؟
هان، سنجيده باشکه نوميدان را معادی مقدر نيست!
معشوق در ذره‌ذره‌ی جان ِ توست
که باور داشته‌ای،
و رستاخيز
در چشم‌انداز ِ هميشه‌ی تو

به کار است.
در زيج ِ جُست‌وجو

ايستاده‌ی ابدی باش
تا سفر ِ بي‌انجام ِ ستاره‌گان بر تو گذر کند،
که زمين

از اين‌گونه حقارت بار نمي‌مانْد
اگر آدمي
به هنگام
ديده‌ی حيرت مي‌گشود.

زيستن
و ولايت ِ والای انسان بر خاک را
نماز بردن;
زيستنو معجزه کردن;
ورنه

ميلاد ِ تو جز خاطره‌ی دردی بيهوده چيست
هم از آن دست که مرگ‌ات،هم از آن دست که عبور ِ قطار ِ عقيم ِ اَستران ِ تواز فاصله‌ی کويری ميلاد و مرگ‌ات؟مُعجزه کن مُعجزه کن
که مُعجزه
تنها
دست‌کار ِ توست
اگر دادگر باشي;
که در اين گُستره

گُرگان‌اند
مشتاق ِ بردريدن ِ بي‌دادگرانه‌ی آن
که دريدن نمي‌تواند. ــ
و دادگریمعجزه‌ی نهايي‌ست.
و کاش در اين جهان
مرده‌گان را
روزی ويژه بود،
تا چون از برابر ِ اين همه اجساد گذر مي‌کنيمتنها دستمالي برابر ِ بيني نگيريم:
اين پُرآزار

گند ِ جهان نيست
تعفن ِ بي‌داد است.
و حضور ِ گران‌بهای ما
هر يک
چهره در چهره‌ی جهان
(اين آيينه‌يي که از بود ِ خود آگاه نيستمگر آن دَم که در او درنگرند) ــ

تويا من،
آدمي‌يي
انساني
هر که خواهد گو باش
تنها
آگاه از دست‌کار ِ عظيم ِ نگاه ِ خويش ــ
تا جهان
از اين دست
بي‌رنگ و غم‌انگيز نماند
تا جهان
از اين دست
پلشت و نفرت‌خيز نماند.
يکي
از دريچه‌ی ممنوع ِ خانه
بر آن تلِّ خشک ِ خاک نظر کن:
آه، اگر اميد مي‌داشتي
آن خُشک‌سار
کنون اين‌گونه
از باغ و بهار
بي‌برگ نبود
و آن‌جا که سکوت به ماتم نشسته مرغي مي‌خوانْد.

نه
نوميدْمردم را
معادی مقدّر نيست.
چاووشي‌ اميدانگيز ِ توست

بي‌گمان
که اين قافله را به وطن مي‌رساند.
احمد شاملو

شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۸

متاسفم که زنده ام..متاسفم که ایرانی ام...متاسفم که روزها می گذرد و من هرگز نمی فهمم چرا می گذرد..من هرگز نفهمیدم زیبا باشی یا نباشی چه فرقی می کند...من هرگز ..هیچ کجا ازته دل نخندیدم..متاسفم که هرگز نفهمیدم آن چه که شادم می کند چیست..متاسفم که چیزی برای نوشتن ندارم...

یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۸

شماره پرونده جمهوری اسلامی در دادگاه بین المللی لاهه اعلام شد

به دنبال آکسیون صد چهره جان باخته و هزاران تن شکنجه شده که در روز جمعه ۲۸ آگوست ۲۰۰۹ در افشای جنایات جمهوری اسلامی سازمان داده شد و به دنبال ملاقات مینا احدی و فرشاد حسینی با مسئول بخش اطلاعات دادستانی دادگاه بین المللی جنایی لاهه و ارائه اسنادی دال بر خواست محاکمه سران جمهوری اسلامی، قرار شد روز دوشنبه ۳۱ آگوست شماره پرونده جمهوری اسلامی در دادگاه لاهه را اعلام کنند. دفتر دادستانی این دادگاه در روز دوشنبه ۳۱ آگوست طی نامه ای به فرشاد حسینی دبیر کمیته بین المللی علیه اعدام، شماره پرونده مربوط به ثبت و نگهداری و بررسی اسناد و شکایات علیه جمهوری اسلامی را اعلام کرده است.
شماره پرونده ثبت و نگهداری و بررسی شکایات علیه جمهوری اسلامی OTP-CR-777/09 میباشد.
این گام مهمی به پیش در جهت به محاکمه کشیدن سران جنایتکار جمهوری اسلامی است. خبر بازشدن پرونده جمهوری اسلامی در دادگاه بین المللی جنایی لاهه به جرم جنایت علیه انسانیت که در اطلاعیه مورخ ۲۹ اگوست کمیته بین المللی علیه اعدام به اطلاع عموم رسید با موج وسیعی از استقبال مردم در ایران و خارج از ایران مواجه شده است. نامه ها و پیامهای زیادی دریافت کرده ایم که باز شدن پرونده جمهوری اسلامی و کلا محاکمه سران جنایتکار جمهوری اسلامی را یک اقدام مهم و امیدبخش ارزیابی کرده و خواهان محاکمه فوری سران رژیمی شدند که سی سال است وحشیانه ترین جنایتها را بر جامعه ایران تحمیل کرده است. ما تا همین الان شکایت شخصی زیادی علیه دولت جمهوری اسلامی، دریافت کرده ایم که از این پس با ایجاد نهادی به نام "کمیته پیگیری پرونده شماره OTP-CR-777/09 " این شکایات را گردآوری کرده و مستقیما به دادستانی دادگاه بین المللی جنائی لاهه ارسال خواهیم کرد. محاکمه و تعقیب سران جنایتکار جمهوری اسلامی یک خواست فوری میلیونها نفر مردم در ایران و خارج ایران است. ما مردم، ما صدها هزار نفر قربانیان و شاکیان جمهوری اسلامی میتوانیم و باید با ارائه کیفرخواستهای مستند و کوبنده خود و با یک اقدام متحد و قدرتمند، این جانیان را در برابر چشم جهانیان به جرم جنایت علیه بشریت به محاکمه بکشیم و محکوم کنیم.
کمیته بین المللی علیه اعدام از کلیه مردم شریف و آزادیخواه، از تمامی قربانیان خشونت جمهوری اسلامی از همه خانواده های زندانیان، اعدامیان و جانباختگان و همچنین از تمام زنانی که طعم خشونت و تبعیض و تجاوز را به حریم زندگی شخصی و حقوق مدنی و اجتماعی چشیده اند میخواهد که بهر شکل ممکن شکایات خود را برای ما ارسال کرده تا در اولین فرصت این شکایات را برای دادگاه بین المللی جنایی لاهه ارسال کنیم. امروز زمان آن است که سران جمهوری اسلامی را بر صندلی های محاکمه نشاند و نورافکن وجدان های آزاده دنیا را بر روی جنایات آنها انداخت. بگذارید نه فقط دادگاه بین المللی جنایی لاهه بلکه تمام دنیا بداند که در این سی سال چه جنایتهایی بر سر مردم روا شده است. بگذارید بدانند که این رژیم محصول هیچ انتخاباتی نبوده و تنها و تنها محصول همین ماشین عظیم کشتار و جنایت علیه بشریت بوده است. و بگذارید دنیا بداند که مردم ایران قربانیان خاموشی نیستند که بغض هایشان را فرو میخورند. بیایید با کمک هم میز محاکمه سران جمهوری اسلامی را به پا کنیم.

فرشاد حسینی
farshadhoseini@yahoo.com
0031-633602627
مینا احدی
minaahadi@aol.com
0049 177 569 24 13
کمیته بین المللی علیه اعدام
۳۱ آگوست ۲۰۰۹

شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۸

تروریست و مهاجم بین المللی وزیر دفاع ایران می شود

به نظر می رسد که حکومت وقت ایران شمشیر را برای ایرانیان از رو بسته است.ماجرای عملیات تروریستی آرژانتین در سال 1994 را هنوز دنیا از یاد نبرده است درآن عملیات غیر انسانی و مخوف حد اقل 85 یهودی کشته و تعداد زیادی زخمی شدند.پلیس بین الملل پس از انجام یک سری تحقیقات اعلام کرد که برخی از مقامات بلند پایه جمهوری اسلامی از جمله :هاشمی رفسنجانی ،احمد وحیدی،و محسن رضایی در این عملیات دست داشته اند.همچنین از سال 2006 برای دستگیری و بازداشت احمد وحیدی از سوی پلیس اینتر پل هشدار جدی صادر شد.احمد وحیدی که پیش از این فرمانده نیروهای قدس سپاه پاسداران (گروهی تروریستی که مسئولیت انجام عملیات برون مرزی سپاه پاسداران را داراست)بود ،متهم شد که به طور مستقیم این فاجعه بشری را راهبری کرده است.
شنیدن این گونه اخبار و تصمیمات در ایران دو نکته را روشن می کند: اول اینکه رژیم ایران بیش از پیش در اعمال وحشت و ارعاب در درون و برون مرزها پای می فشاردو با نزدیک شدن به بهره برداری از نتیجه فعالیتهای هسته ای چهره فاشیستی خود را بی پرده تر به نمایش می گذارد.دوم یادآور مهیب این مصیبت است که هیتلر هنوز نمرده !با اندک نظری در می یابیم که روح هیتلر در جهان امروز هم باقی ست و به فراخور زمان و جبر تاریخی و شرایط حاضر همان می کند که آدولف هیتلر دردهه 1940 می کرد.
شرما که این بار روح پلید او در وطن پر مهر و سر بلند من سر به طغیان بر داشت.
به قول دوستی :بسی رنج بردیم در این سالِ 30
که فقط رنج برده باشیم در این سالِ 30...همین

جمعه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۸

باور

روزی که باورها داغ تر از آفتاب بود
خورشید را موذیانه به حصر چادر نشاندند
هنوز باورها گرم بود لیک خوش باورانه
به حضور ماه بسنده کردیم!
دیگر روز ماه مان را به بهای کفر و ثواب بفروختند
باورمان هنوز خیس خوش باوری بود
لیک به ستاره ها دل بستیم!
دیگر روز ستارهایمان را یکی یکی نه!
که فوج فوج به تاریک و ظلمتشان همی آویختند
ستاره ها فرو بریختند و باورمان تکید
ناباورانه به درون دل خانه کردیم باشمعی در دست
شمعی در دل
به سو سوی طلیعه امید
تا روز موعود بسنده کردیم
دیگر روز به دل ها تاختند
دستها بریدند
کلام ونگاه را حتی در سکوت توطئه خواندند
نجوای باد را به حبس کشاندند
کهولت باورمان مرد و امید تولد یافت
سکوت ذره ذره آماس کرد
نبض زیستن به ابر آبستن باران نشست
عشق ازپشت پنجره آزادی
عکس فریاد را کشید
و به آنچه از ما مانده بود
خوش باورانه دل بست
...و امروز باقی ما به دریا پیوست
م.شاهد

چهارشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۸

نامه ایی به بازجویم ۲

از بستر بیماری بر میخیزم به قصد نوشتن کاغذی به تو .از آخرین باری که برایت نامه نوشتم مدتها می‌گذرد.نامه‌هایم به توداستان یک رنج است به چندین روایت.چشمانم را میبندم ..چهره ات را به خاطر نمیاورم ..راستی‌ سیمایت به چه میمانست که چهره از من پوشانده بودی؟ .. با چشم بند متعفنی بر چشمان من.
این روزها که می‌گذرد بیش از همه به یاد تو هستم ؛ شکنجه پسری از دیار خودم را که شنیدم ...در زندان سپاه بوده و چنان بر سرش گذشته ...دقیقا همان جایی که من بودم بی‌ ناچیز اختلافی‌ ..حتی همان ساختمان ..شاید همان اتاق هم ..همان چشمبند هم. تو هم آنجا بودی؟ با همان دل‌ که نگران سنگینی‌ یخها بر کمر ترد اناری بود؟ صاحب همان صدا؟ همان کلام ؟
خیلی‌ دوست دارم بدانم تو اکنون چه میکنی‌؟از کدام دسته ایی؟ تو هم آیا به ناگاه ولایت را وقیح شناختی‌ و بریدی؟تو هم آیا ظلمت گردان شب را از جدال توفان و پرنده بازشناختی‌؟چشمها را بر هم میگذارم..سمبولیسم معمآگونه ات را در نظر میاورم ..کف شوق به هم میمالم که تو به آن‌ قداست پشت کرده باشی‌..یادت میاید گفتی‌ ما به قداست نمیاندیشیم .قداست همان است که می‌کنیم و من دیدمت که به شوق به خاک افتادن به پای بت عتیق اشرافی؛ اندیشه را رها کرده بودی..به من بگو اندیشه ت را باز یافته ایی؟
به زیر چادر سیاه متعفنی مخفی ام کردی ..گفتی‌ آرامش ات همین حصار است، سپیدی دستانت از زیرسیاهی چادر حصار را نشکند!حصار را حفظ کردم!
گفتی‌ شما نسل پس خورده امیدید،بیگانگی می‌کنید،سر به لاک خود نمیبرید،سر به لاک زن بودن، از کیف مادر شدن گفتی‌ ،گفتی‌ ام تو جاذبه لطیف عطشی‌ هستی‌ که دشت خشک را دریا میکنی‌.. دریا را دریغ کرده‌ ای چرا؟
یادت میاید گفتی‌ هر آنچه کتاب آسمانی بود در اتاقت یافته اند..چه دختر معتقدی هستی‌ ..همه آنها بر حق و یکسانند ! به نجوا گفتم آری یکسانند.خواستم بگویم آری همه در ظلم و بیداد بشری یکسانند،آمدم بگویم بیزارم از هر آنچه که بازم میدارد و محصور‌م می‌کند آمدم بگویم آن آزادگی و بر حقی‌ که تو از آن‌ سخن میگویی در قفس هیچ ایسمی نمیگنجد.خواستم بازگویم بیزاریم را از سروری یهود،از مظلوم گرایی مسیح و از خونریزی کیش تو ،از مرز جنون آمیزی که میان بشریت کشیدید, دشمنی که افکندید...
لب به دندان گزیدم به نجوا نالیدم آری به راستی‌ همه یکسانند!
میان خواب و بیداری به همان روزها باز می‌گردم، تو را تصور می‌کنم که لحظه شکنجه پسرک چه میکردی،اگر بر دار کردن همچنان شرط بهشت است پس توچرا پناه من شدی و پسرک نه،فرق من با او چه بود؟جز اینکه هر دو هشیاران غم خویش بودیم ،خشمگین و عصیان گر،با دستانی سوخته زنگار از خورشید برمیگرفتیم.یادت میاید گفتم اگر جوانه‌های مریم سپید بر تمام دشت بشکفند دیگر نیازی به مترسک نیست ،کلاغ خود پرواز می‌کند. گفتی‌ اگر مترسک بخواهد کلاغ پرواز می‌کند و جوانه‌های مریم سپید بشکفند! تو با غرور از مترسک گفتی...‌ چون قله بلند و مغروری که نه به ابرهای سیاه نه به دامنه ننگرد،من ولی‌ شنیدم وقت گفتن "مترسک "حنجره ات سوخت ..کلامت دیگر خمیر مایه مهر نبود..سرگشتگی ات کلام شاملو را به یادم آورد : چونان مادری که به امر خان بر نعش چاک چاک پسر میخندد..
تو خود، مترسک را به از من میشناختی نه؟
پاسدارعبوس درد خویش مباش .. پی نوای گمی هستی‌،در جهان بنگر،در رخوت تابناک اختیار، اختیار هراسناک نیست، جهان بی‌ خدا هم میچرخد ...ولی‌ بی‌ انسان نه...تا کی‌ خدای معبد ،قربانی می‌خواهد .
بهنگام دیده بگشا که نابهنگام، دیده ات بدرد.
"نامه ایی به بازجویم ۱ در پستهای قدیمی‌ همین وبلاگ هست."

پنجشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۸

من همیشه نبودم ...

انقلاب شد ،من نبودم...جنگ شد،اولش که اصلا دنیا نبودم بعدشم که خیلی‌ کوچولو بودم .
حالا هم باز....
من این دفعه هم نیستم...من اصلا چه حقی‌ دارم به شما بگم چی‌ و کجا...اصلا چه حقی‌ دارم حرف بزنم ...چه حقی‌ دارم اشک بریزم و وطن وطن کنم ...سهم من از وطن فقط غربت اش بود و دلتنگی‌ ..من دلم همیشه تنگ است...

پنجشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۸

عربها همچنان حمله میکنند. . .

من اهل قضاوت نیستم. اصلا چه کسی‌ میداند در کدام سوی واقعیت جا گرفته است؟اصلا معیار قضاوت درست و اشتباه چیست؟از این رو برچسب زدن را دوست ندارم. خصوصا برچسب زدن به کل یک ملت ..مثل حس داشتن یک بچه ناقص الخلقه یا یک مغز تکامل نیافته است.اینها همه را گفتم که صادقانه ابراز کنم من ضد هیچ ملیتی نیستم..انسانها را دوست دارم نه به خاطر رنگ و آب و خاکشان بلکه به واسطه اصالت انسان بودنشان ..اما...مگر نه اینکه پوشاندن واقعیت خود خیانت ژرفی است به انسان..مگر نه اینکه ما امروز از بیخبری و ناآ آگاهی‌ رنج می‌بریم..مگر نه اینکه ما گاه از سر قهرمان پروری و تعصب ناشی‌ از جهالت (تو عذرم به ذیل کارم بپوش )چنان هیجان زده با سر به زمین کوبیده می‌شویم که دیگر یارای بر خاستنمان نیست مگر آنکه ترانه‌ها و ندا‌ها را در میدان ببازیم.
داستان از آنجایی آغاز میشود که با چهار نعل تاختن ۳ مرد عرب به ما و یورششان به پرچم و پلاکارتهایمان در محل تحصن چنان وحشتی به جان من افتاد که یک لحظه خودم را جلو دانشگاه شیراز روبروی لباس شخصی‌‌ها یافتم. احساس کردم دچار سؤ تفاهم شده اند شروع کردم توضیح دادن که موضوع اصلا داخلی‌ است ،ما خواهان برچیده شدن نظام جمهوری اسلامی و... با هر کلمه‌ام حالت نگاه مردی که پایش میلنگید و گویا لبنانی بود ،هم برایم ترسناک تر میشد هم عجیب..مگر من چه می‌گفتم ؟ چه دخلی به آنها داشت؟یکی‌ از آن ۲ نفر دیگر که گویا فلسطینی بودند دست و پا شکسته پرسید ایران را از چه می‌خواهید آزاد کنید؟ احمدی نژاد خوب است ..خامنه ایی الله اکبر..مسلمان نیستید ؟
یکی‌ از پسرها به هراس از چادر بیرون آمد مرا که هاج و واج به چشمان گرد و گود مرد خیر مآنده بودم عقب راند.آن لحظه به خاطر میاوردم همکلاسیان فلسطینی‌ام را که ناباورانه از توضیحات من در مورد نظام ایران خشمگین میشدند...
دیگر نمیدانم چه گفتند و چگونه ردشان کردند،بلافاصله زنگ زدند به پلیس و گزارش دا دند.بعد از آن‌ ،بچه‌ها برایم تعریف کردند که اینجا خصوصا که عرب زیاد است گاهی این مسئله در تجمعات ما پیش میاید.برایم جریان مسجد امام علی‌ در استکهلم را تعریف کردند که توسط ۲۰ نفر پاکستانی،سومالیایی،و فلسطینی چند نفر از بچه‌ها به ضرب چاقو مجروح و روانه بیمارستان شدند. برایم توضیح دادند که اینها با زندان رفتن مشکلی‌ ندارند(1) و حتی گاهی ما خودمان از شکایت به پلیس صرف نظر می‌کنیم چون میدانیم بالاخره آزاد میشوند و ممکن است دردسر بزرگتری را موجب شوند ،سعی‌ می‌کنیم تا ممکن است با حرف و استفاده از اینکه زبانشان معمولاً خوب نیست در بیخبری نگهشان داریم ،به عبارتی دکشان کنیم ...
مات و گیج گوش میدادم ،به گمانم میامد که اینجا قانون، وحشی‌ها را مهار کرده ولی‌ گویا...تمام شب پسرها نوبتی کشیک دادند که ناگهان مشکلی‌ پیش نیاید.
جنایت نظام جمهوری اسلامی را در ابعاد گسترده تری میدیدم.کشف فاجعه دیگری بود در پشت پرده ابهام سی‌ سال مخالفت اکثریت ولی‌ به نتیجه نرسیدن.
آرام آرام در میافتم که آنچه مار ا در این ۳۰ سال ،در براندازی کامل این نظام مانع شده تنها زور و کشتار نبوده است ما با یک سیاست چرچیل گونه در داخل و خارج طرفیم.بیسوادی و تحجر بخشی از فلسطینیان یکی‌ دیگر از دست آویز‌های صحنه گردانان جمهوری اسلامی است.فلسطینیان به این موضوع واقف نیستند که چگونه میتوان حرف از دفاع از حقوق بشر در فلسطین زد ولی‌ با جسم و روح ترانه‌ها چنان کرد که قلم میشکند از نوشتنش.. آیا سینه‌ داغدار مادر نداها و علی‌‌ها گواه نقض وحشیانه حقوق بشر در ایران نیست ؟این چه قسم حقوق بشری است که خود ما ایرانیان را شامل نمی‌شود؟
یا شاید قضیه حال دیگری دارد؟شاید فلسطینیان هم به این موضوع واقفند همانطور که هر کودنی..اما پس چه کسی‌ در غزه ،خانه بسازد؟ چه کسی‌ مدافع حقوق تروریستان در مقابل اسرائیل شود ؟چه کسی‌ تخم حرامزاده حماس و حزب الله که حاصل از نزدیکی‌ ارتجاع شرق و جاه طلبی غرب است را در خاورمیانه بپروراند؟ چه کسی‌ در جریان جنگ فلسطین و اسرائیل هر چیز از هرکجا که خوشش آمد کنار هم بچیند، کلیپ‌هایی‌ بسازد و به خورد مردم احساساتی‌ ایران دهد تا شبانه روز سینه بزنند برای فلسطین و پتانسیلی باشد برای کربلای احتمالی‌ در آینده(ولی‌ زهی خیال باطل).
مگر جز اینست که فلسطینیان چشم دوخته اند انرژی هسته ایی ایران به ثمر بنشیند‌ تا اسرائیل را با خاک یکی‌ کنند و ایران با سؤ استفاده از همجواری لبنان و فلسطین با اسرائیل این کشور نوپا را در هم بکوبد؟ واین وسط من و تو ی ایرانی‌ نه از ثروت ملی‌ نه از سیاست خارجی‌ و نه حتّی از سیاست داخلی‌ مان سهمی نبرده ایم .یادم میاید که مخملباف از اتحادیه اروپا گلهٔ کرد که مردم ایران را سر پول نفتشان معامله نکنید،حال من این گله و شکایت را چون نفیر بیداری در گوش جانتان فریاد می‌کنم خون ملت ما را بر سر انرژی هسته ایی مان پایمال نکنید، خواست و امیال تو سری خورده تان را از دریوزگی و کارشکنی در غریو آزادی خواهی‌ مردم ایران طلب نکنید،پیام تبریک به احمدی نژاد ،لوندی هایتان برای خامنه ایی ،باتوم حزب الله بر تن جوانانمان کفایت می‌کند تا شما را متهم ردیف ۲ بدانیم، دیگر پا را از این فراتر نگذارید.
پر واضح است که شما خرد ترازآنیید که در این کارزار راه به جایی ببرید اما در این سیاست کثیف ، شما به خون نداها دهن کجی می‌کنید و این میتواند کینه ایی سوزان شود در دل ملت ایران که شاید خیال خوش مان را در صلح طلبی همه جانبه در آینده خاورمیانه،آشفته کند .. ارز خود می‌بری و زحمت ما میداری.(2)
1.زندانهای سوئد به طرز باور نکردنی مرفه است و رفتار با زندانیان هیچ شباهتی با کشورهای ما ندارد.
2.کل این متن به توسط دوست عزیز عراقیم به عربی‌ ترجمه شد.

شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۸

اعتصاب غذا در سوئد



پنج شنبه 2 ژولای2009 ،به همراه 7 جوان دیگر ایرانی مقیم سوئد 3 شبانه روز در یکی از میادین اصلی شهر مالمو دست به اعتصاب غذا زدیم .

هدف از این کار1. رساندن صدای ایرانیان داخل به گوش جهانیان .2.تحت فشار قرار دادن دولت سوئد و در نهایت اتحادیه اروپا به منظور قطع کامل روابط دیپلماتیک با ایران،به رسمیت نشناختن کل رژیم حاکم و فشار بیشتر اتحادیه اروپا به مواضع سیاسی حکومت.

مخاطب ما در این اقدام تند،جامعه سیاسی غیر ایرانی بود و خوشبختانه در جامعه سیاسی سوئدی زبان انعکاس گسترده ای داشت .به توسط دو نفر از بچه ها که سابقه فعالیت در پارلمان سوئد را داشتند توانستیم توجه خبر گزاری های سوئدی و دانمارکی را به این موضوع جلب کنیم .

در این خصوص و تجربه ای که کسب کردم درد دلم زیاد است و بغض های هنوز نترکیده ...که در پستهای بعدی احتمالا خواهد ترکید.

فعلا به دلیل کمبود وقت به همین اکتفا کنید. عکسی از صبح روز دوم را در صفحه گذاشته ام .در این عکس یکی از هم رزمان یک کم زود از پا در آمده و در چادرنیمه خواب است. شاید جالب باشد بدانید که اکثر این بچه ها در سنین بسیار بسیار پائین به سوئد مهاجرت کرده و اصلا سختیهای ایران را نچشیده اند .و جالبتر آنکه اینها همین الان جوزده نشده اند.. مدتهاست که دراین راستا فعالیت می کنند ووقتی هم که جوزدگان دوباره به خانه هایشان باز گردند اینها همچنان یاران دبستانی باقی خواهند ماند.
آن خانوم سوئدی که تقریبا تمام وقت با ما در میدان بست نشسته بود نماینده یکی از احزاب جوانان دراستان سکونه است،از حمایت قاطعانه اش بسیار سپاسگذار بودیم.
پشت تی شرت ها:
چو ایران نباشد تن من مباد

سه‌شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۸


زنان و مردان ِ سوزان

هنوز
دردناک‌ترين ترانه‌هاشان را نخوانده‌اند.

سکوت سرشار است.
سکوت ِ بي‌تاب از انتظارچه سرشار است!

شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۸

وقتی ضد ارزش ،ارزش می شود


سریال یوسف پیامبر را دیدم .در ایران نیستم که بدانم از این سریال چگونه استقبال شده اما امیدوارم دوره خرافه پذیری و سطحی نگری در جامعه ما سر آمده باشد وگرنه تا این فرهنگ خرافه است از دست هیچ رئیس جمهوری کاری ساخته نخواهد بود.

از ابتدای سریال به شکل مبالغه آمیز و مصنوعی شخصیت یوسف را بسیار مثبت ؛ محبوب و ملکوتی نشان می دهد و آنچنان مظلومیتی از او در خلال داستان می بینیم که دلمان برایش ریش ریش می شود .می رسیم به قسمتهای پایانی به آنجا ها که یوسف دیگر جایگاهش محکم شده هم در میان مردم و هم در دستگاه حکومتی، آنوقت است که تصمیم می گیرد آئین خود را دیکته کند.خدای خود را می خواهد خدای مصر کند و در این راه( این چهره مظلوم و معصوم که حتی در مورد جانیان خطرناک هم به ریختن خونشان راضی نبود )حتی از کشته شدن انسانها هم باک ندارد . در صحنه ای که یوسف و آخناتون پادشاه مصرروی بام در حال قدم زدن و مناظره هستند آخناتون ابراز نگرانی می کند از اینکه در این تغییر آئین اجباری که دستورش از جانب حضرت یوازاریسف صادر شده شماری کشته شوند و مردم به جان هم بیافتند .یوزاریسف با آن ژست ملکوتی چشم به آسمان می دوزد و می گوید نهال ایمان باید با خون آبیاری شود!!!

من نمی دانم اگر مردم به میل خود به آئین یوسف می آمدند ودیگرانی هم که با همان خدای پیشین بیشتر احساس آرامش می کردند با همان خدا می ماندند چه اتفاقی می افتاد ؟کاهنان که دیگر قدرتشان را از دست داده بودند و دستمایه ای برای سرمایه های مردم را به جیب زدن نداشتند .در سریال دیدم که قبل از اینکه دستور تغییر آئین اجباری صادرشود کاهنان از دُور بیرون رفته و دیگر قدرتی نداشتند. اینطور بر می آمد که مردم مصر به این باور و روشن بینی رسیده بودند که آزادی دین را بپذیرند و حتی در صورت ایمان به خدای مصر دلیلی نمیدیدند که زیر یوغ کاهنان باشند. در این ورطه از زمان دولت مصر جای اینکه به این آزادی اندیشه و پولاریسم کمک کند تا مردم رنگارنگی را در افکار و ادیان هم تحمل کنند این بستر را با خودکامگی و دیکتاتوری مذهبی یوسف از بین می برد و مردم به جان می افتند تا بالاخره دین باستان فراموش شود و عقیده یوزاریسیف در پهنای مصر به اریکه قدرت بنشیند. آنجا که یوسف می گوید که در بین مردم تغییر اجباری خدای مصر را اعلام کنید و هر که با این تغییر مخالفت کرد را دستگیر کنید ،چهره سعید امامی ها برایم تداعی میشد.

من هرگز لزوم به زور به یک آئین در آمدن را درک نکردم ..هرگز ندانستم وقتیکه یک جامعه به وحدت کلمه و وحدت اندیشه برسد غیر از عقب ماندگی مرگبار چه چیزی را به ارمغان می آورد..این داستان تا حدودی مرا یاد مسلمان کردن مردم ایران انداخت .گویی همان شیوه که زبان و فرهنگ و دین اعراب به زور سر نیزه و با نیرنگهای ملکوتی و البته با تن پروری و ظلم معبدان دین باستان به ما غلبه کرد با مردم مصر هم همان کرده .

چرا همیشه انسان ها قربانی می شوند تا یک عقیده پایدار بماند .. مگر نه عقیده خود مخلوق انسان است ،عقیده ای که حتی ممکن است ارزش و اعتبارش روزی از بین برود وجز کشتارنیروهای انسانی یادگاری از خود به جا نگذاشته باشد.

شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۸

سرانجام بشر را، اين زمان، انديشناكم، سخت
بيش از پيش.
كه مي‌لرزم به خود از وحشت اين ياد.
نه مي‌بيند،
نه مي‌خواند،
نه مي‌انديشد،
اين ناسازگار، اي داد!
نه آگاهش تواني كرد، با زاري
نه بيدارش توان كرد، با فرياد!

نمي‌داند،
براين جمعيت انبوه و اين پيكار روزافزون
كه ره گم مي‌كند در خون،
ازين پس، ماتم نان مي‌كند بيداد!

نمي‌داند،
زميني را كه با خون آبياري مي‌كند،
گندم نخواهد داد!

یکشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۷

ملا از نوع توهم زده...


گاه برای ما اتفاق می افتد که در اثر شنیدن مکرر کلمه یا عبارتی ،آن عبارت بارِ معناییِ خود را از دست میدهد،یا به زبان دیگرگوش، به هنگام شنیدن از آن میگذرد بی آنکه با معنا درگیر شود. در پی سخنرانی اخیر آقای رفسنجانی که تاکید بسیار داشتند بر ضرورت ادامه بر خوراندن شعار"استقلال ،آزادی،جمهوری اسلامی" به نسلهای آینده، این موضوع برایم تداعی شد که گویی ماچه آسان از کنار این کلمات نامتجانس می گذریم و آقایان را دچار این توهم میکنیم که می شود هرمهملی را به خوردِ ایرانیان داد. اگر منظور ایشان از "آزادی"همان مفهومی باشد که بشریت از شرق تا غرب تا کنون شناخته، این مطلوب خود شامل فاکتورهای خُردتریست چون آزادی فردی و آزادی اجتماعی .آزادی فردی ،فراغت هر فرد ازهراس به خطر افتادن جان ،مال و آبروی خویش در پی ابراز عقیده ویا انجام عمل مطلوب (تا آنجا که امنیت جامعه را به مخاطره نیاندازد )است،و آزادی اجتماعی فراغت همگانی از ترس به دلیل باورداشتها و آراء مختلف در زمینه های متفاوت اجتماعیست.در واقع نظامهای مدعی آزادی نظامهایی هستند که از حقوق مدنی افراد در برابر دست اندازیهای هر شخص یا گروهی از داخل و خارج محافظت می کنند .حال آنکه در نظام جمهوری اسلامی ما نه تنها شاهد انجام این وظیفه نیستیم بلکه این خود ِنظام است که به عنوان بزرگترین عاملِ دستبرد به آزادیِ شهروندان عمل میکند و حق آنها را در هیچ زمینه ای (پوشش ،مذهب ،تعیین نوع حکومت و...)به رسمیت نمیشناسد،دستگیریها و اعمال ارعاب و خشونت باهدف به وحشت انداختن جامعه، خود، گواه عینی بر نفی وجود هر گونه آزادی و در نهایت احساس امنیت ناشی از آن در ایران است.نظام مدعی آزادی در کمترین حدِ تعریفِ آن نظامیست که در آن عامل کارگر در دستبرد به حریم خصوصی افراد خودِ نظام نباشد ، نه چون نظام جمهوری اسلامی که به سبب استبداد حق الاهی اش (که قدرت خود را از نا کجا آبادِ برین و ماوراءالطبیعه می گیرد)هیچ حدود سنتی و قانونی برای محدود کردن قدرت خودکامه ولایت فقیه وجود نداردو اوتنها تصمیم گیرنده در خصوصی ترین زوایای زندگی ملت است .از سوی دیگریکی از مفاهیم اصولی که آزادی آن را در بر میگیرد همان اصل تحمل ورواداری ست ، تحمل پلاریسم عقیدتی اصولی ترین پایه یک جامعه آزاد است،این مطلوب تنها زمانی فرصتِ خودنمایی می یابد که قدرتمحوران، ابرازِ راهکارهای متفاوت را تاب آورند و تبلیغ هر جهان بینیِ متفاوت ، مکافاتی به همراه نداشته باشدو سرکوب نگردد،در جامعه ای که تنها مکتب مجاز ،مکتب اسلام سیاسی ست ونه هیچ مذهب دیگر فرصت اشائه جهان بینی خود را داردو نه هیج اپوزیسیونی عملا و به موجب قانون حق اش به رسمیت شناخته میشودو هر گونه نواندیشی برچسب "اقدام علیه امنیت ملی"میخورد و در بطن خود خفه میشود،در جامعه ای که نظام، تا آنجا در حریم خصوصی افراد پیش می رود که در نوعِ روابط جنسی هم تعیین تکلیف می کند و آنگونه که شایسته خودش است روابط همجنس گرایان را مورد تحقیرو آزارقرار می دهد،در جامعه ای که فشار محرومیت و محدودیت بر اقلیتهای مرزنشین باعث کینه و نفرت آنها با اقوام فارس شده و گروههای تروریستی چون "جندالله"را بوجود آورده، در چنین جامعه ارتجاعی، بردن نام آزادی چون سلاخی آن و تهی کردنش از هر گونه معناست . سخن از "استقلال" نیزدر کنار "جمهوری اسلامی" به همان اندازه نامتجانس است که" آزادی" . نظامی که به خود باوریِ ملت واراده عمومی مردمش خط بطلان می کشد چگونه می تواند داعی استقلال باشد ،استقلال در پی پذیرش آگاهی انقلابی و سیاسی مردم وآزادی عمل ناشی از آن در تعیین سیاستهای داخلی وخارجی کشور است، ملتی که از جانب حکومتش کودک نابالغی فرض میشود که نیاز به قیّم و ولی فقیه دارد تا در مسائل ریز تا کلان برای آن تصمیم بگیرد چگونه می تواند مستقل خوانده شود. آقای رفسنجانی شما ملٌایان که گویی تنها تخصصتان وارونه جلوه دادن حقایق است بهتر می بودقبل از رسیدن به قدرت ، این ابتدایی ترین اصول سیاسی را در محضر امامِ قـاتـلتــان می آموختید تا امروز اینگونه کلمات نا مربوط رابر سر منبر به هم وصله نکنید . آقای رفسنجانی ملت ایران هرگزاز شماانتظار فراهم آوردن استقلال و آزادی را نداشته وندارد و نمونه بارز آن اعتراضات روز افزونیست که در گوشه ، کنار و در داخل و خارج کشور شاهد هستید، پس مناسب تر آن است که شما شعاری بدوزید برازندهٌ قامتِ ناسازِ بی اندامنتان ، شاید "استبداد ، آپارتایت ، جمهوری اسلامی " شاسیته ترِتان باشد.

دوشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۷

پرسیدیم مگر شما رای آری به جمهوری اسلامی ندادید ؟

در آن سال ها ی حماسه خیز که می رفت تا خون بر شمشیر پیروز شود و بلاخره به قول آن سرود معروف
انقلابی : بوی گل و سوسن و یاسمن آید ، رهبر محبوب خلق از سفر آید
می رفت تا با رشادت ها و جان فشانی ها ، باز به قول همان سرود چشم یزیذ زمان ز حلقه در آید ، گویا زمستان در تفاوتی مشهود با مفهوم خود بوده و از برای ستیزه جویان انقلابی حق طلب که همان سربازان حضرت امام و مریدان پر و پا قرص اولیء الله بودند ، بهاری ، به نظر می رسیده است .
از این رو جویندگان الله و پویندگان راه روح الله یعنی همین نماینده ی تام الختیار او بر روی زمین و از شانس وارونه ی ما در ایران ، با صدای رسا در کوچه و خیابان فریاد می زدند ( به کوری چشم شاه زمستونم بهاره ) اینکه چه ارتباطی بین زمستون رنگ پریده ی اون سال و کوری چشم محمد رضا شاه پهلوی وجود داشته است ، راضیست سر به مهر که تاریخ لاک و مهر این نامه ی بسته ، امسال سی ساله شد ، و ما همچنان ندانستیم ارتباط این دو موضوع را ، کما اینکه کیفیت مربوط بودن بسیاری دیگر از ارتباطات عجیب و غریب آن دوران به اصتلاح تسمه کشی از گرده ی طاغوت را ،
برای مثال نفهمیدیم چرا می گفتند ای شاه آمریکائی تو دشمن خدائی ( مگر این خود محمد رضا شاه نبود که گفت دیگر به این همبرگر خورهای چشم آبی باج نمی دهیم ) و یا نفهمیدیم چگونگی ارتباط بین مارکسیسم و اسلام عزیز را و نیز نمفهمیدیم ارتباط بین سرخ و سیاه را و نیز ندانستیم که چگونه و از کجا سر و کله ی برادر مسعود رجوی و موسی خیابانی پیدا شد تا ابتدا زیر علم امام امت سینه بزنند و سپس به صرافت این باشند که هر طور شده پایه های این علم را بشکنند ، انگار نه انگار که همین ها در خیابان ها این طرف و آن طرف می دویدند تا امام تشریف بیاورند ، از طرفی نفهمیدیم چه بر سر بازرگان اطو کشیده و تیمش چه آمد ، قطب زاده چه شد ، آیت الله العظمی شریعت مداری را چطوری فرستادند به دیار باقی که زود تر با دکتر علی شریعتی که قرار بود قبلا برایش در حضور پروردگار ، جائی در آسمان ها جا رزرو کند ، دیدار تازه نماید ، ضمنا نفهمیدیم چمران را کی از پشت با آر پی جی زد یا حاج احمد آقا ، صندوقچه ی اسرار انقلاب را چه کسی یک جا بلعید ، انگار که در میان در یا یک بچه شیرآبی را کوسه ای به یکباره بخورد و ................
بسیاری از این دست سوال ها و ارتباط های عجیب و غریب .
جالب هم اینجاست که از هر کسی پرسیدیم ؟ گفت من نمی دانم ، دوباره پرسیدیم مگه شما در خیابان نبودی در آن زمستان بهاری ؟ گفتند نه ما نبودیم ، پرسیدیم مگر شما رای آری به جمهوری اسلامی ندادید ؟ گفتند نه ما نبودیم ، پرسیدیم پس این میلیون ها نفر در خیابان که گل و شیرینی تقسیم می کردند و از روی اسکناس ها عکس شاه را در آورده بودند چه کسانی بودند ؟ گفتند ما نمی دانیم ، ولی در هر صورت ما نبودیم ، دوباره پرسیدیم پس بگو چرا امام رحمت الله علیه ، نفت را بر سر سفره ها نیاورد ؟ چون شما نبودید ، کما اینکه اگر بودید می گرفتید .
هم میهنان عزیز در استانه ی سی امین سالگرد روی کار آمدن حکومت سراپا فساد و واپسگرائی اسلامی در ایران هستیم ، حکومتی که به ملت ایرا وعده های فراوان داد ، از گرده های ایشان کار کشید ، از ایشان بالا رفت و صعود نمود و اینکه ریشه های خود را نیز از خون همین ملت که من و شما باشیم سیراب کرد .
امام که گفت نفت را بر سر سفره می آورد ، فقط دروغ گفت ، نفت را که نیاورد هیچ ، این روز ها نان را هم از سر سفره برده است .
اینک من و تو شایسته است دست در دست یکدیگر دهیم و با هر عقیده و نظر و هر دین و نژاد و تفکر سیاسی
راه چاره ای را جشتجو کنیم تا بلکه میهن اشغال شده ی خود را از چنگال ین دیو صفتان دروغگو برهانیم
پسندیده نیست که شانه خالی کنیم و بگوئیم ما نبودیم و نمی دانیم و اینکه نمی توانیم .
ما هستیم و باید بجنگیم ، جز این چاره ای برای رهائی از این شب تیره نیست .
علی عالم زاده

جمعه، دی ۲۰، ۱۳۸۷

همچنان شعر شاملو ، گاه بیگاه و گاه همه گاه ، از زوایای بی قراری من و شاید هزاران می خواند :

_بی آرزو چه می کنی ای دوست ؟
با مرده ای در درون خویش به ملال سخنی می گویم...
و شما را پرستیده است هر مرد خود پرست
هوا خاموش ایستاده است
از آخرین کوچ پرندگان پر هیاهو سالها می گذرد...
آب تلخ این تالاب اشک بی بهانه من نیست ؟
_به چه می گریی ؟
_نمی دانم زمستانها همه در من است
به هر اندازه که بیگانه سر بر شانه ات بگذارد
بازی آشناست غم...

یکشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۷

مسیحی شده یلدای ایرانیان


حدود ده شب پیش یکی از زیباترین رسوم ایرانی را پشت سر گذاشتیم که تقریبا همزمان با عید کریسمس می باشد و من زبان کلاس های دوره ای سوئدی را می گذرانم .قبل از تعطیلات استاد مان از همه مهاجران خواست تا درباره آداب رسوم خودشان و اینکه آیا آنها هم کریسمس را جشن می گیرند با نه بنویسند .
گزارش من باعث تعجب خیلی ها،حتی متاسفانه خود ایرانیها شد، البته چون ماخذهای نوشته هایم را معرفی کردم همه بر این تلاش شدند که تحقیق کنند و بیشتر بدانند .
من در اینجا تلاش دارم مقداری از نوشته هایم را به فارسی برای هموطنانم بنویسم و امیدوارم که بتوانم تنها محرکی برای تحقیق بیشتر شما باشم و قبلا یادآور شوم که فقط با وارد کردن اسم یلدا در گوگل می توانید منابع مختلف و معتبری را برای تحقیق بیابید .
آخرین شب آذر ماه و شروع زمستان را ایرانیان باستان به دلیل طولانی بودن آن و اینکه آن را مصادف با تولد ایزد مهر (میترا)می پنداشتند ،جشن می گیرند که مصادف است با 21 دسامبر.
مردم در این شب گرد آتش جمع می شدند ، شادمانی، رقص و پایکوبی می کردند چرا که آتش را سمبلی برای سوزاندن گناهانشان و پاک شدن دوباره میدانستند که بعدها در سواستفاده مسلمانان هنگام حمله به ایران مستمسکی شد برای کتمان واقعیت و آتش پرست خواندن آنها.همچنین در این شب غذاهای مخصوص این جشن رامیخوردند و گاه تا دمیدن پرتو پگاه در دامنه کوه های البرز به انتظار باز زائیده شدن خورشید می نشستند ،و روز بعد یعنی اول دی را "خورروز" (روز خورشید ) می خواندند و به استراحت می پرداختند که تعطیل عمومی بود.یلدا به معنای "تولد" در زبان آرامی است که یکی از زبانهای رایج در خاورمیانه بوده است و چون ایرانیان این روز را روز تولد مهر می دانستند پس نام "یلدا" را بر آن نهادند .امروزه محققان معتقدند که مسیحیت غربی ، چهار چوب اصلی خود را که به این دین پایداری و شکل بخشیده به مذاهب پیش از مسیحیت روم باستان از جمله "میترایسم" مدیون است و برای نمونه تقویم کلیساها و بسیاری از بقایای مراسم و جشنهای پیش از مسیحیت بخصوص کریسمس رادر خود نگاه داشته است و کریسمس به عنوان آمیزه ای از جشنهای ساتورنالیا و زایش میترا در روم باستان در زمان قرن چهارم میلادی با رسمی شدن آئین مسیحیت و به فرمان کنستانتین به عنوان زادروز رسمی مسیح در نظر گرفته شد.شاید توضیح کوچکی در مورد خود میترایسم اینجا ضروری باشد اما کوتاه می گویم به دو دلیل 1 . نمی خواهم بحث از مسیر اصلی خارج شود 2. خواندن و تحقیق کامل راجع به میترایسم درِ دیگری از وقایع تاریخی کشورمان ایران را به روی شما باز می کند که من به عهده خودتان می گذارم .
مِهرپرستی یا آیین مهر یا میترائیسم، آیینی رازآمیز بود که بر پایه پرستش ایزد ایرانی، خدای خورشید، عدالت، پیمان و جنگ یعنی میترا( مهر) در دوران پیش از آیین زرتشت بنیان نهاده شد.این آیین بعدها توسط سربازان رومی دگرگون شده و به سرزمینهای امپراطوری روم برده شد و در طول سده‌های دوم و سوم پس از میلاد، در تمام نواحی تحت فرمانروایی روم، در سرزمین اصلی اروپا، شمال آفریقا و بریتانیا برپا بود. گرچه پس از پذیرفتن آیین مسیحیت توسط امپراطور کنستانتین در اوایل سده چهارم میلادی، این دین رفته رفته محو شد، اما تاثیری به سزا بر ادیانی چون مسیحیت و مانویت بر جای گذاشت.نه تنها روم باستان و بریتانیا بلکه یونان قدیم ،قسمتهایی از روسیه جنوبی ، مصر ،حتی اقوامی چون یهودیان و آشوریان هم از این آئین بی بهره نمادند .آنها هر کدام این جشن را به نوعی به سرزمینهای خود بردند و در این تاریخ جشن می گرفتند .
من این جشن ایرانی و همه جشن های نیاکانم را که نشانه ای از تاریخ و فرهنگ سرزمین مان ایران است و شادی و زندگی به همراه دارد پاس می دارم و با لذت آنها را بر پا می کنم .