سه‌شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۸


زنان و مردان ِ سوزان

هنوز
دردناک‌ترين ترانه‌هاشان را نخوانده‌اند.

سکوت سرشار است.
سکوت ِ بي‌تاب از انتظارچه سرشار است!

شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۸

وقتی ضد ارزش ،ارزش می شود


سریال یوسف پیامبر را دیدم .در ایران نیستم که بدانم از این سریال چگونه استقبال شده اما امیدوارم دوره خرافه پذیری و سطحی نگری در جامعه ما سر آمده باشد وگرنه تا این فرهنگ خرافه است از دست هیچ رئیس جمهوری کاری ساخته نخواهد بود.

از ابتدای سریال به شکل مبالغه آمیز و مصنوعی شخصیت یوسف را بسیار مثبت ؛ محبوب و ملکوتی نشان می دهد و آنچنان مظلومیتی از او در خلال داستان می بینیم که دلمان برایش ریش ریش می شود .می رسیم به قسمتهای پایانی به آنجا ها که یوسف دیگر جایگاهش محکم شده هم در میان مردم و هم در دستگاه حکومتی، آنوقت است که تصمیم می گیرد آئین خود را دیکته کند.خدای خود را می خواهد خدای مصر کند و در این راه( این چهره مظلوم و معصوم که حتی در مورد جانیان خطرناک هم به ریختن خونشان راضی نبود )حتی از کشته شدن انسانها هم باک ندارد . در صحنه ای که یوسف و آخناتون پادشاه مصرروی بام در حال قدم زدن و مناظره هستند آخناتون ابراز نگرانی می کند از اینکه در این تغییر آئین اجباری که دستورش از جانب حضرت یوازاریسف صادر شده شماری کشته شوند و مردم به جان هم بیافتند .یوزاریسف با آن ژست ملکوتی چشم به آسمان می دوزد و می گوید نهال ایمان باید با خون آبیاری شود!!!

من نمی دانم اگر مردم به میل خود به آئین یوسف می آمدند ودیگرانی هم که با همان خدای پیشین بیشتر احساس آرامش می کردند با همان خدا می ماندند چه اتفاقی می افتاد ؟کاهنان که دیگر قدرتشان را از دست داده بودند و دستمایه ای برای سرمایه های مردم را به جیب زدن نداشتند .در سریال دیدم که قبل از اینکه دستور تغییر آئین اجباری صادرشود کاهنان از دُور بیرون رفته و دیگر قدرتی نداشتند. اینطور بر می آمد که مردم مصر به این باور و روشن بینی رسیده بودند که آزادی دین را بپذیرند و حتی در صورت ایمان به خدای مصر دلیلی نمیدیدند که زیر یوغ کاهنان باشند. در این ورطه از زمان دولت مصر جای اینکه به این آزادی اندیشه و پولاریسم کمک کند تا مردم رنگارنگی را در افکار و ادیان هم تحمل کنند این بستر را با خودکامگی و دیکتاتوری مذهبی یوسف از بین می برد و مردم به جان می افتند تا بالاخره دین باستان فراموش شود و عقیده یوزاریسیف در پهنای مصر به اریکه قدرت بنشیند. آنجا که یوسف می گوید که در بین مردم تغییر اجباری خدای مصر را اعلام کنید و هر که با این تغییر مخالفت کرد را دستگیر کنید ،چهره سعید امامی ها برایم تداعی میشد.

من هرگز لزوم به زور به یک آئین در آمدن را درک نکردم ..هرگز ندانستم وقتیکه یک جامعه به وحدت کلمه و وحدت اندیشه برسد غیر از عقب ماندگی مرگبار چه چیزی را به ارمغان می آورد..این داستان تا حدودی مرا یاد مسلمان کردن مردم ایران انداخت .گویی همان شیوه که زبان و فرهنگ و دین اعراب به زور سر نیزه و با نیرنگهای ملکوتی و البته با تن پروری و ظلم معبدان دین باستان به ما غلبه کرد با مردم مصر هم همان کرده .

چرا همیشه انسان ها قربانی می شوند تا یک عقیده پایدار بماند .. مگر نه عقیده خود مخلوق انسان است ،عقیده ای که حتی ممکن است ارزش و اعتبارش روزی از بین برود وجز کشتارنیروهای انسانی یادگاری از خود به جا نگذاشته باشد.