شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۸

سرانجام بشر را، اين زمان، انديشناكم، سخت
بيش از پيش.
كه مي‌لرزم به خود از وحشت اين ياد.
نه مي‌بيند،
نه مي‌خواند،
نه مي‌انديشد،
اين ناسازگار، اي داد!
نه آگاهش تواني كرد، با زاري
نه بيدارش توان كرد، با فرياد!

نمي‌داند،
براين جمعيت انبوه و اين پيكار روزافزون
كه ره گم مي‌كند در خون،
ازين پس، ماتم نان مي‌كند بيداد!

نمي‌داند،
زميني را كه با خون آبياري مي‌كند،
گندم نخواهد داد!

۴ نظر:

مهرداد گفت...

قرار شد یه لینک از کارت اینجا بذاری پس چی شد بابا ..حقا که دختر شیرازی هستی

Zohreh گفت...

sangsare digari dar dah ast ashoftegi e in selseleh ra akhar nist gooia

ali گفت...

mesle inke az entekhabat inja khabari nist..chera? bikhial shodi ia tahrimi hasti

elmira گفت...

baba in che joor weblog darie akhe...? khob bia up kon koja miri hei