نفسی اگر بر من ماند فردا تاریک روشن سپیده را بر خاطرم چفت خواهم کرد،سیب آویخته به درخت را از بلاتکلیفی رها می کنم، مرور می کنم آن شادمانی بی دلیلی را که در کودکی مزه کردم،طوری از کنار دنیا عبور خواهم کرد که تر دامن و آلوده نشوم ،بدی هایم را در زلال چشمانتان خواهم شست ،و خلق تنگ تان را چون نیکی دور خیال ماندگاری بر سیاهی چشمانم آویزان خواهم کرد...
مثل یک پنج وارونه ارادتمند همه شما چه دور و چه نزدیک...