یکشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۷

ملا از نوع توهم زده...


گاه برای ما اتفاق می افتد که در اثر شنیدن مکرر کلمه یا عبارتی ،آن عبارت بارِ معناییِ خود را از دست میدهد،یا به زبان دیگرگوش، به هنگام شنیدن از آن میگذرد بی آنکه با معنا درگیر شود. در پی سخنرانی اخیر آقای رفسنجانی که تاکید بسیار داشتند بر ضرورت ادامه بر خوراندن شعار"استقلال ،آزادی،جمهوری اسلامی" به نسلهای آینده، این موضوع برایم تداعی شد که گویی ماچه آسان از کنار این کلمات نامتجانس می گذریم و آقایان را دچار این توهم میکنیم که می شود هرمهملی را به خوردِ ایرانیان داد. اگر منظور ایشان از "آزادی"همان مفهومی باشد که بشریت از شرق تا غرب تا کنون شناخته، این مطلوب خود شامل فاکتورهای خُردتریست چون آزادی فردی و آزادی اجتماعی .آزادی فردی ،فراغت هر فرد ازهراس به خطر افتادن جان ،مال و آبروی خویش در پی ابراز عقیده ویا انجام عمل مطلوب (تا آنجا که امنیت جامعه را به مخاطره نیاندازد )است،و آزادی اجتماعی فراغت همگانی از ترس به دلیل باورداشتها و آراء مختلف در زمینه های متفاوت اجتماعیست.در واقع نظامهای مدعی آزادی نظامهایی هستند که از حقوق مدنی افراد در برابر دست اندازیهای هر شخص یا گروهی از داخل و خارج محافظت می کنند .حال آنکه در نظام جمهوری اسلامی ما نه تنها شاهد انجام این وظیفه نیستیم بلکه این خود ِنظام است که به عنوان بزرگترین عاملِ دستبرد به آزادیِ شهروندان عمل میکند و حق آنها را در هیچ زمینه ای (پوشش ،مذهب ،تعیین نوع حکومت و...)به رسمیت نمیشناسد،دستگیریها و اعمال ارعاب و خشونت باهدف به وحشت انداختن جامعه، خود، گواه عینی بر نفی وجود هر گونه آزادی و در نهایت احساس امنیت ناشی از آن در ایران است.نظام مدعی آزادی در کمترین حدِ تعریفِ آن نظامیست که در آن عامل کارگر در دستبرد به حریم خصوصی افراد خودِ نظام نباشد ، نه چون نظام جمهوری اسلامی که به سبب استبداد حق الاهی اش (که قدرت خود را از نا کجا آبادِ برین و ماوراءالطبیعه می گیرد)هیچ حدود سنتی و قانونی برای محدود کردن قدرت خودکامه ولایت فقیه وجود نداردو اوتنها تصمیم گیرنده در خصوصی ترین زوایای زندگی ملت است .از سوی دیگریکی از مفاهیم اصولی که آزادی آن را در بر میگیرد همان اصل تحمل ورواداری ست ، تحمل پلاریسم عقیدتی اصولی ترین پایه یک جامعه آزاد است،این مطلوب تنها زمانی فرصتِ خودنمایی می یابد که قدرتمحوران، ابرازِ راهکارهای متفاوت را تاب آورند و تبلیغ هر جهان بینیِ متفاوت ، مکافاتی به همراه نداشته باشدو سرکوب نگردد،در جامعه ای که تنها مکتب مجاز ،مکتب اسلام سیاسی ست ونه هیچ مذهب دیگر فرصت اشائه جهان بینی خود را داردو نه هیج اپوزیسیونی عملا و به موجب قانون حق اش به رسمیت شناخته میشودو هر گونه نواندیشی برچسب "اقدام علیه امنیت ملی"میخورد و در بطن خود خفه میشود،در جامعه ای که نظام، تا آنجا در حریم خصوصی افراد پیش می رود که در نوعِ روابط جنسی هم تعیین تکلیف می کند و آنگونه که شایسته خودش است روابط همجنس گرایان را مورد تحقیرو آزارقرار می دهد،در جامعه ای که فشار محرومیت و محدودیت بر اقلیتهای مرزنشین باعث کینه و نفرت آنها با اقوام فارس شده و گروههای تروریستی چون "جندالله"را بوجود آورده، در چنین جامعه ارتجاعی، بردن نام آزادی چون سلاخی آن و تهی کردنش از هر گونه معناست . سخن از "استقلال" نیزدر کنار "جمهوری اسلامی" به همان اندازه نامتجانس است که" آزادی" . نظامی که به خود باوریِ ملت واراده عمومی مردمش خط بطلان می کشد چگونه می تواند داعی استقلال باشد ،استقلال در پی پذیرش آگاهی انقلابی و سیاسی مردم وآزادی عمل ناشی از آن در تعیین سیاستهای داخلی وخارجی کشور است، ملتی که از جانب حکومتش کودک نابالغی فرض میشود که نیاز به قیّم و ولی فقیه دارد تا در مسائل ریز تا کلان برای آن تصمیم بگیرد چگونه می تواند مستقل خوانده شود. آقای رفسنجانی شما ملٌایان که گویی تنها تخصصتان وارونه جلوه دادن حقایق است بهتر می بودقبل از رسیدن به قدرت ، این ابتدایی ترین اصول سیاسی را در محضر امامِ قـاتـلتــان می آموختید تا امروز اینگونه کلمات نا مربوط رابر سر منبر به هم وصله نکنید . آقای رفسنجانی ملت ایران هرگزاز شماانتظار فراهم آوردن استقلال و آزادی را نداشته وندارد و نمونه بارز آن اعتراضات روز افزونیست که در گوشه ، کنار و در داخل و خارج کشور شاهد هستید، پس مناسب تر آن است که شما شعاری بدوزید برازندهٌ قامتِ ناسازِ بی اندامنتان ، شاید "استبداد ، آپارتایت ، جمهوری اسلامی " شاسیته ترِتان باشد.

دوشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۷

پرسیدیم مگر شما رای آری به جمهوری اسلامی ندادید ؟

در آن سال ها ی حماسه خیز که می رفت تا خون بر شمشیر پیروز شود و بلاخره به قول آن سرود معروف
انقلابی : بوی گل و سوسن و یاسمن آید ، رهبر محبوب خلق از سفر آید
می رفت تا با رشادت ها و جان فشانی ها ، باز به قول همان سرود چشم یزیذ زمان ز حلقه در آید ، گویا زمستان در تفاوتی مشهود با مفهوم خود بوده و از برای ستیزه جویان انقلابی حق طلب که همان سربازان حضرت امام و مریدان پر و پا قرص اولیء الله بودند ، بهاری ، به نظر می رسیده است .
از این رو جویندگان الله و پویندگان راه روح الله یعنی همین نماینده ی تام الختیار او بر روی زمین و از شانس وارونه ی ما در ایران ، با صدای رسا در کوچه و خیابان فریاد می زدند ( به کوری چشم شاه زمستونم بهاره ) اینکه چه ارتباطی بین زمستون رنگ پریده ی اون سال و کوری چشم محمد رضا شاه پهلوی وجود داشته است ، راضیست سر به مهر که تاریخ لاک و مهر این نامه ی بسته ، امسال سی ساله شد ، و ما همچنان ندانستیم ارتباط این دو موضوع را ، کما اینکه کیفیت مربوط بودن بسیاری دیگر از ارتباطات عجیب و غریب آن دوران به اصتلاح تسمه کشی از گرده ی طاغوت را ،
برای مثال نفهمیدیم چرا می گفتند ای شاه آمریکائی تو دشمن خدائی ( مگر این خود محمد رضا شاه نبود که گفت دیگر به این همبرگر خورهای چشم آبی باج نمی دهیم ) و یا نفهمیدیم چگونگی ارتباط بین مارکسیسم و اسلام عزیز را و نیز نمفهمیدیم ارتباط بین سرخ و سیاه را و نیز ندانستیم که چگونه و از کجا سر و کله ی برادر مسعود رجوی و موسی خیابانی پیدا شد تا ابتدا زیر علم امام امت سینه بزنند و سپس به صرافت این باشند که هر طور شده پایه های این علم را بشکنند ، انگار نه انگار که همین ها در خیابان ها این طرف و آن طرف می دویدند تا امام تشریف بیاورند ، از طرفی نفهمیدیم چه بر سر بازرگان اطو کشیده و تیمش چه آمد ، قطب زاده چه شد ، آیت الله العظمی شریعت مداری را چطوری فرستادند به دیار باقی که زود تر با دکتر علی شریعتی که قرار بود قبلا برایش در حضور پروردگار ، جائی در آسمان ها جا رزرو کند ، دیدار تازه نماید ، ضمنا نفهمیدیم چمران را کی از پشت با آر پی جی زد یا حاج احمد آقا ، صندوقچه ی اسرار انقلاب را چه کسی یک جا بلعید ، انگار که در میان در یا یک بچه شیرآبی را کوسه ای به یکباره بخورد و ................
بسیاری از این دست سوال ها و ارتباط های عجیب و غریب .
جالب هم اینجاست که از هر کسی پرسیدیم ؟ گفت من نمی دانم ، دوباره پرسیدیم مگه شما در خیابان نبودی در آن زمستان بهاری ؟ گفتند نه ما نبودیم ، پرسیدیم مگر شما رای آری به جمهوری اسلامی ندادید ؟ گفتند نه ما نبودیم ، پرسیدیم پس این میلیون ها نفر در خیابان که گل و شیرینی تقسیم می کردند و از روی اسکناس ها عکس شاه را در آورده بودند چه کسانی بودند ؟ گفتند ما نمی دانیم ، ولی در هر صورت ما نبودیم ، دوباره پرسیدیم پس بگو چرا امام رحمت الله علیه ، نفت را بر سر سفره ها نیاورد ؟ چون شما نبودید ، کما اینکه اگر بودید می گرفتید .
هم میهنان عزیز در استانه ی سی امین سالگرد روی کار آمدن حکومت سراپا فساد و واپسگرائی اسلامی در ایران هستیم ، حکومتی که به ملت ایرا وعده های فراوان داد ، از گرده های ایشان کار کشید ، از ایشان بالا رفت و صعود نمود و اینکه ریشه های خود را نیز از خون همین ملت که من و شما باشیم سیراب کرد .
امام که گفت نفت را بر سر سفره می آورد ، فقط دروغ گفت ، نفت را که نیاورد هیچ ، این روز ها نان را هم از سر سفره برده است .
اینک من و تو شایسته است دست در دست یکدیگر دهیم و با هر عقیده و نظر و هر دین و نژاد و تفکر سیاسی
راه چاره ای را جشتجو کنیم تا بلکه میهن اشغال شده ی خود را از چنگال ین دیو صفتان دروغگو برهانیم
پسندیده نیست که شانه خالی کنیم و بگوئیم ما نبودیم و نمی دانیم و اینکه نمی توانیم .
ما هستیم و باید بجنگیم ، جز این چاره ای برای رهائی از این شب تیره نیست .
علی عالم زاده